یه دستی به «خرمن سوخته» از تیزآبِ زمانه! کشیدم و گفتم: اگه همین چارتا خوشهی تُنُک رو هم باد ببره چی؟
گفتم: هیچی. میرم پیشِ خدا!
خدا گفت: حالا هیچی نموندناتو! نذرِ ما میکنی؟
گفتم: آره دیگه. آخه نه اینکه تو شکسته و سوخته و درب و داغونی میخری
گفت: فقط درب و داغون؟
گفتم: نه. خوشگلیا و اساسیها رو هم میخری که اونا رو همه خریدارند. ولی مسأله اینجاست که جز تو کسی درب و داغون بِخر نی.
خدا که خندید، من آروم شدم و دیگه خرمنِ سوخته از تیزآبِ زمانه، خارِ تو چشمم نبود.
نوشتم تا یادم بمونه: با اشکِ روضهی ارباب آبش میدم به نیت شفا و رویش دوباره
درباره این سایت