سالها پیش بود که یه بیماری (مسمومیت دارویی) باعث شد یکی دو شبی مهمون بیمارستان باشم.
اونجا دختری بود 21 ساله و بسیار مهربون که به نظر میرسید جزء کادر خدمات بیمارستان باشه ولی در اصل یک بیمار فراموش شده بود که خانواده برای ترخیصش نمیاومدند.
طفلک صرع داشت و مُهر طلاق رو پیشونیش بود و جگرگوشهی 6 سالش رو ازش گرفته بودند. شوهر سابقش کار و بار نداشت و حتی نمیخواست بچه رو مدرسه بفرسته. خانوادهی فقیر خودش هم تمایلی به نگهداری از اون و بچهاش نداشتند.
یادمه بهش قول دادم با هم بریم مشهد پابوسی آقا
تلفن که نداشت، یه آدرس مختصر بهم داد که خبرش کنم واسه زیارت مشهد.
از بیمارستان مرخص شدم و مصمم بودم اون روزهای سخت رو فراموش کنم.
(تو بیمارستان لقمان بستری بودم و شبهای خیلی بدی رو در بین بیمارهایی که یا معتاد بودند یا خودکشی کرده گذروندم).
اون دختر رو هم به دست فراموشی سپردم اما روزگار بدجوری به یادم انداختش.
چند ماه بعد، یه روز تو اداره، صفحه ی حوادث رومه رو باز کردم دیدم توش نوشته: مادر 21 ساله ی مبتلا به صرع، دوری جگرگوشه شو تاب نیاورد و با فرو کردن چاقو در قلب خودش، خودکشی کرد.
اسم و آدرس همون دختر بیمارستان بود.
سوای از عذاب وجدان و حسرت اینکه چرا زودتر سراغش نرفتم و قولم بهشو وفا نکردم، گاهی به این فکر میکنم چطور میشه کسی چاقویی رو با شدت فروکنه در قلب خودش
تا رسیدم به این روزها. دیدید آدم دستش میبره یا میسوزه فوری همون دستو گاز میگیره تا درد اول کمتر بشه؟
فرو کردن چاقو تو قلب هم درست مثل همون گاز گرفتن دست میمونه.
وقتی درد خیلی بزرگتر، کشنده تر و عمیقتری تو قلبته و صبرت لبریز شده و تاب و توانت نمونده، گاهی فقط چاقوی تیز و برنده چاره سازه.
خدایا پناه میبرم به تو
یا طبیب القلوب
ای چاره ساز بی چاره ها،
چاره ای بنما به درد بی امان قلبم
شادی روح «رحیمه» و همه ی خفتگان دیار خاموشی صلوات
علیرغم اینکه این متن در: نزدیک سحر لیله القدر 23 رمضان 1437 نوشته شده اما مناسب حال این روزهایم است.
درباره این سایت