بچه که بودم، گاهی می‌شد که یک صبح سرد، از اولین روزهای خزان، از انبوهِ باغ‌های اطراف خونه (که حالا هیچ از اون‌ها باقی نیست!)، صدای بلبلی به گوش می‌رسید که بی‌محابا و نگران، چنان با غمِ جان سوزی می‌خوند که نوایِ حُزن‌انگیزش، دلت رو به آتیش می‌کشید.

مادرم، اون روزها می‌گفت: این بلبلیه که از کوچِ آخرِ تابستون رفیقاش جا مونده. حیوونَکی داره از درد تنهایی میناله و یارانِ سفر کرده و جفتِ تنها مونده‌شو صدا می‌کنه! حالا هوا که سردتر بشه، حَتمَنی می‌میره!

و من با خودم می‌گفتم: بلبلَک! آخه چرا حواست نبود و بازیگوشی کردی و از قافله کوچ، جا موندی تا حالا اینجوری، تو تنهایی و سرما، غریب بمونی و بخونی و بمیری؟؟

 

 

حالا تو این روزهای سردی که هیچ کوچه باغی تو شهر نمونده تا از لابلای شاخ و برگاش، نوایِ شیدایی و دلتنگی به گوش برسه، وسط این آسمان خاکستری دود گرفته، در این پاییزِ غمگینِ دلتنگی! انگاری که همه اون مرغان جدا مونده از ایلِ کوچ کرده خویش، یکجا جمع شدند روی قالی ما. (عکس بالا)

و روی شاخه‌های پر گل اون نشستند، تک تک و گاهی دسته جمع، برای جفتِ بی‌وفایِ خود، آواز دلتنگی می‌خونند.

 

می‌شینم کنار مرغ‌های قالی.

دست می‌کشم روی پرهای پشمی‌شون، روی گلهایِ ابریشمیِ زیرِ پاشون

و با خودم می‌گم: اینجا، تو تار و پود گرم این قالیِ خوش رنگِ قشقایی، جاتون امنِ امنه و ملالی نیست جز دوری و دلتنگی!
اما خدا رو چه دیدی، شاید تا بهارِ سال آینده، شماها عاشق همدیگه شدید و یار قبلی رو به فراموشی سپردید
و در بهاری که خواهد آمد به جای آوایِ دلتنگی، نوایِ خوشِ شوریدگی از این قالی شنیده بشه!

خوبی قالی‌های دو طرفه در اینه که هیچ مرغی تویِ نقشه اون، تک و بی‌جفت نمی‌مونه و از دلتنگی نمی‌میره!

 

پ.ن: این حُزن نوشت تقدیم به کرج، این ایران کوچک، که روزگاری باغ شهر بود و اینک کویرِ مهاجران و کنامِ بزه‌کاران!

حال کرجم خوب نیست. چونان حال هر وطنی که ایران می‌خوانندش!

 

اللهم عجّل لولیک الفرج

متن، عکس و غم از من


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوراسیون: مبلمان اداری | مبلمان منزل | تجهیزات اداری Roger وهــر درست راه perruquewigfr عمومي Anthony okmode